جهان اندوه- ماتم- دردشد برگرد
دلم یخ کرد و دستم سرد شد برگرد
نگو یک گل کنار پنجره پژمرد
که باغ شمعدانی زرد شد برگرد
بیا دلخسته ام از خویش باور کن
دگر آینه قاب درد شد برگرد
نگفتم با کسی دلتنگی خود را
و دل در کوچه ها شبگرد شد برگرد
ولی بی تو تمام شهر هم خالیست
و از هر کوچه عاشق طرد شد برگرد
همان کودک که روزی دوستت می داشت
زمان بگذشت ودیگر مرد شد برگرد
محمد سیمزاری
-------------------------------------------------------------------------------------------
ويك غزل از صابر قره داغلو
شب است و ميروم از پرسه هاي ويلاني
بسوي مهبط انديشه هاي هذياني
شبي است سرد ومه آلود بر در دوزخ
كه پشت پنجره اش خفته روح شيطاني
شبي مخوف ترين در مدار غول وپري
شبي عجيب شبي آنچنان كه مي داني
شب دوباره ي من در سياه چاله ي درد
همیشه میکشدم این همیشه زندانی
اگر چه عشق گذرگاه من نبود ببر
زبعد ديگر اين ناكجا به مهماني
مرا نه شور نه شيرين هواست از تو ولي
تويي كه با مني اي من مرا نشوراني
دمي در آينه ها بي تو بودنم هوس است
برو حقيقت من زين فضاي ظلماني
در اين سرا سر پيكار با خودم غرض است
برو كه تا نشود چشمه رود طولاني
چو دفتر غزلم كه بسر نمي آيد
تويي كه عمر مرا بيت هاي پاياني